فقط برای عشقم...
فقط واسه ی تو رها جونم..عشق همیشگیم...با تمام وجودم دوست دارم


همه وقت همه جا... من به هر حال كه باشم به تو مي انديشم...

تو بدان اين را , تنها تو بدان...

تو بيا...

تو بمان با من , تنها تو بمان...

جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب...

من فداي تو,,,

به جاي همه گلها تو بخند...

... ...

...


چهار شنبه 10 فروردين 1398برچسب:,

|
 

اه!

در تمام روز

در تمام شب

در تمام هفته

در تمام ماه

در فضاي خانه , كوچه , راه

در هوا , زمين , درخت , سبزه , اب

در خطوط درهم كتاب

در ديار نيلگون خواب!

اي جدايي تو بهترين بهانه گريستن!

بي تو به اوج حسرتي نگفتني رسيده ام...

اي نوازش تو,بهترين اميد زيستن...

در كنار تو,

من ز اوج لذتي نگفتني گذشته ام...


چهار شنبه 10 فروردين 1398برچسب:,

|
 

اولین سالگرد ازدواجمون

عزیزم ... خانوم گلم ... اولین سالگرد ازدواجمون رو بهت تبریک میگم.امروز اولین روزی که بعد یک سال دوباره فرصت اینو دارم که دوست داشته باشم.بهت عشق بورزم.یک سال گذشت و امیدوارم تو سال جدید بتونم تو دوست داشتنم رکورد سال پیش رو بزنم و بهتر بشم و کامل تر.خیلی دوست دارم عزیزم.تو بهترین نعمتی هستی که خدا بهم داده..تورو با هیچی عوض نمی کنم.چون خدا بهشتشو تو وجود تو قرار داده.قربون لطف خدا برم..خیلی دوست دارم همسر دوست داشتنیم.سالگردمون مبارک .


شنبه 20 فروردين 1390برچسب:,

|
 

رسم زمونه

میبینی عزیزم.دنیا ی کثیفیه.ادما چه بلاهایی که سر همدیگه میارن.به خاطر چه چیزهای بی ارزشی همدیگه رو به جون هم میندازن.اما اینو بدون تو این دنیا هیچی جز تو واسم ارزش نداره.انم رسمه زمونه ی.واقعا نامرده.دلش هم واسه هیچ کس نمی سوزه.باید فقط صبور باشی.خودش خود به خود میگذره و میره.پس قوی باش و کاری که باید انجام بدی درست انجام بده.خودتو نباز.مقابله کن اما به زیبایی.طوری که دنیا به روت شرمنده بشه.بدون اونی که باید هواتو داشته باشه دارهو دوستم داره.پس چشم بسته بیا جلو .خیالت راحت.همش به خاطر خودته.پس گوش کن.تا اخرش.اگه میخوای خوشبخت ترین باشی.دوست دارم.تا ابد


چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:,

|
 

مردم چی میگن...

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چی می گن؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چی می گن؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...

فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چی می گن؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چی می گن؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چی می گن؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چی می گن؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت: مردم چی می گن؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چی می گن؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چی می گن؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چی می گن؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چی می گن؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چی می گن؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چی می گن؟!...

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند.




جمعه 5 فروردين 1390برچسب:,

|
 

دلیل عشق

 

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم


جمعه 5 فروردين 1390برچسب:,

|
 

دریای نگاه(فریدون مشیری)

به چشمان پريرويان اين شهر

به صد اميد مي بستم نگاهي

مگر يك تن از اين ناآشنايان

مرا بخشد به شهر عشق راهي

 ***

به هر چشمي به اميدي كه اين اوست

نگاه بي قرارم خيره مي ماند

يكي هم، زينهمه نازآفرينان

اميدم را به چشمانم نمي خواند

 ***

غريبي بودم و گم كرده راهي

مرا با خود به هر سويي كشاندند

شنيدم بارها از رهگذاران

كه زير لب مرا ديوانه خواندند

 ***

ولي من، چشم اميدم نمي خفت

كه مرغي آشيان گم كرده بودم

زهر بام و دري سر مي كشيدم

به هر بوم و بري پر مي گشودم

 ***

اميد خسته ام از پاي ننشست

نگاه تشنه ام در جستجو بود

در آن هنگامه ي ديدار و پرهيز

رسيدم عاقبت آن جا كه او بود

 ***

"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"

ز خود بيگانه، از هستي رميده

از اين بي درد مردم، رو نهفته

شرنگ نااميدي ها چشيده

 ***

دل از بي همزباني ها فسرده

تن از نامهرباني ها فسرده

ز حسرت پاي در دامن كشيده

به خلوت، سر به زير بال برده

 ***

به خلوت، سر به زير بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"

به خلوتگاه جان، با هم نشستند

زبان بي زباني را گشودند

سكوت جاوداني را شكستند

 ***

مپرسيد، اي سبكباران! مپرسيد

كه اين ديوانه ي از خود به در كيست؟

چه گويم! از كه گويم! با كه گويم!

كه اين ديوانه را از خود خبر نيست

 ***

به آن لب تشنه مي مانم كه ناگاه

به دريايي درافتد بيكرانه

لبي، از قطره آبي تر نكرده

خورد از موج وحشي تازيانه

 ***

مپرسيد، اي سبكباران مپرسيد

مرا با عشق او تنها گذاريد

غريق لطف آن دريا نگاهم

مرا تنها به اين دريا سپاريد


جمعه 5 فروردين 1390برچسب:,

|
 

لبخند خدا (قیصر امین پور)

 پیش از اینها فکر می‌کردم خدا 
خانه‌ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه‌ها  
خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه‌های برجش از عاج و بلور  
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه ، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان  
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد و برق شب، طنین خنده‌اش 
سیل و توفان ، نعره توفنده‌اش

دکمه پیراهن او، آفتاب 
برق تیغ خنجر او، ماهتاب

هیچکس از جای او آگاه نیست  
هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی‌رحم بود و خشمگین 
خانه‌اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می‌گفتند: این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست

هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می‌کند
تا شدی نزدیک، دورت می‌کند

کج گشودی دست، سنگت می‌کند
کج نهادی پای، لنگت می‌کند

تا خطا کردی، عذابت می‌کند
در میان آتش، آبت می‌کند

باهمین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می‌دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله‌های سرکشم


در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می‌شد نعرهایم، بی صدا
در طنین خنده‌ی خشم خدا ...

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هرچه می‌کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

سخت، مثل حل صدها مسئله
تلخ، مثل خنده‌ای بی‌حوصله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود 

تا که یک شب دست در دست پدر  
راه افتادم به قصد یک سفر

درمیان راه، در یک روستا
خانه‌ای دیدیم‌، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست ؟
گفت: اینجا خانه‌ی خوب خداست

گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند
گوشه‌ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفت و گویی تازه کرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه‌اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

گفت: آری، خانه‌ی او بی‌ریاست
فرش‌هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی‌کینه است  
مثل نوری دردل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی 
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی‌های اوست
حالتی از مهربانی‌های اوست

قهر او از آشتی، شیرین‌تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می‌دهد 
قهر هم با دوست، معنی می‌دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهر او هم یک نشان از دوستی است...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی، ازمن به من نزدیک‌تر
از رگ گردن به من نزدیک‌تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

می‌توانم بعد از این‌، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی‌ریا

می‌توان با این خدا پرواز کرد
سفره‌ی دل را برایش باز کرد

می‌توان درباره‌ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت  
با دو قطره‌، صد هزاران راز گفت

می‌توان با او صمیمی حرف زد 
مثل یاران قدیمی حرف زد

می‌توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می‌توان مثل علف‌ها حرف زد
با زبانی بی‌الفبا حرف زد

می‌توان درباره هر چیز گفت
می‌توان شعری خیال انگیز گفت...


جمعه 5 فروردين 1390برچسب:,

|
 

لبخند بزن عزیزم...

نمی دونی وقتی که لبخند می زنی چقدر به چهرت میاد.خیلی زیبا میشی.درست مثل عروسک.واقعا بهت می اد.همیشه لبخند بزن عزیزم.چون وقتی لبخند می زنی چشمات جمع میشه مثل گربه.دندونای قشنگو سفیدت مثل مروارید برق می زنه.واقعا زیبا میشی.مثل فرشته ها.پس این نعمت خدایی تو از من دریغ نکن.هیچ وقت.عزیزم من با لبخندت زندگی می کنم.بهم جون میده.امید میده.خستگی رو از تنم بیرون میکنه.پس ازت می خوام سعی کن همیشه از این نعمت خدادادیت استفاده کنی.همیشه بخند.حتی وقتی ناراحتی.صورت تو با خنده عجین شده و واقعا بهت میاد.دوست دارم عزیزم.

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تورا                                      هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تورا


جمعه 5 فروردين 1390برچسب:,

|
 

غروب عاشقانه

سلام عزیزم.سلام خانوم گلم.اول از همه سال جدید رو بهت تبریک میگم.یکم دیر گفتم ولی خب...خوشحالم که یک سال گذشت و سال جدید شروع شد.سالی که با عشقمون شروع شد و مطمئنم که امسال هم مثل سال پیش عشقم روز به روز به تو بیشتر میشه.انتظار کشیدنت هم واسه سفر به پایان رسید.اولین سفر عاشقانمون اونم در لحظه ی سال نو.واقعا بهم خوش گذشت.همیشه همینطور بوده.لحظات با تو بودن برام لذت بخشه.واقعا سفر به یاد موندنی ای بود.اونم در کنار تو کنار ساحل و اون غروب زیبا.همه چیز با عشقمون جور بود.انگار خدا این سفر و واسمون اماده کرده بود.اسمون بوی عشق می داد.دریا با موج هاش عشقمون رو تحسین می کرد و واسمون کف میزد.ماهی ها از دیدن عشق گرم مون بالا پایین می پریدن.مرجان ها عاشقانه نگاهمون میکردن.باد اروم اروم بوسه به گونه هامون میزد.نوازششو احساس می کردم.همه چیز عالی بود...البته با وجود تو عشقم...دوستت دارم


چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:,

|
 


اومدم اینجا تا بتونم حرفای توی دلم رو برات به تصویر بکشم.تا بتونم بازم یه جور دیگه بهت ثابت کنم که عزیزم تو بهترینی...همیشه عاشقت میمونم...
www.raha.pooria@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

پوریا

 

فروردين 1390
اسفند 1385
فروردين 1385

 

اولین سالگرد ازدواجمون
رسم زمونه
مردم چی میگن...
دلیل عشق
دریای نگاه(فریدون مشیری)
لبخند خدا (قیصر امین پور)
لبخند بزن عزیزم...
غروب عاشقانه
همیشه در قلب منی
عشق
اشک
دوست دارم♥♥♥
کوچه(فریدون مشیری)
تقدیم به تو...

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فقط برای عشقم... و آدرس rahamylove.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





شعر
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 39
بازدید کل : 13630
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


كد ماوس

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->